این که اسمش زندگی نیست جون به لبهام می رسونم
خدا جونم،دلم گرفته!
تو من دونی،غصه های دلمو تو می دونی!
غم و و غصه ی دلو تو می دونی!
وقتی از بخت خودم حرف می زنم،چشام اشک بارون می شه!
تو می دونی،یه عمره غم تو دلم زندونیه!
دلم گرفتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتته !
دلم میخواد زار زار گریه کنم!
مصطفی جونم کاش پیشم بودی!
مثل روزایی که باهم بودیم
مثل لحظه ای که تو بغلت زار زار گریه کردم
نمیخوام هیچ کس من و ازت جدا کنه!!!
نمیخواممممممممممممممممم 
واسه بختی که دارم دلم میسوزه
واسه اینکه حق تصمیم گیری ندارم
پس چرا زنده باشم؟ چرا زندگی کنم؟!
میخوام آروم بگیرم تو دستات!
خدایا کفر نمیگویم،
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
نظرات شما عزیزان:
محمود 
ساعت9:43---7 مهر 1390
|